من در این خلوت خویش من در این غربت دور با خود اندیشیدم چیست در گوهر تو، که مرا بی پروا کرده است عاشق تو کودکی دیدم من پی بازیگوشی لحظه ها را به غنیمت شمرد کودکی دیدم من که درون اش
Read More

با سر موهای خیس ات در آب میکشم طرحی قشنگ لحظه های شادی انقلاب خویشتن گوشه نرمی برای زیستن بر لب جویی نهالی کاشتن با سر مستی کلامی داشتن عشق معنا داشتن سازندگی در خیال خسته ام سودای پروازی بلندم آرزوست

این قصه بسر آمد و دیدار نشد این قائله سر آمد و گفتار نشد از خاطر من رفت خیال مست ات این فصل تمام و دل من باز نشد از دست برفت حسرت دستی و دلم در حسرت آن رفته گرفتار نشد رخصت نیامد و عرضم ناتمام ماند خاطر کنار رفت و دلم مبتلا نشد چون هیچ نشد قصیده ها مختصرند شعری که نداشت ابتدا، ابراز نشد

که بود که دست مرا گرفت و راهم برد به کوچه های دراز و تنگ تارم برد که بود که مستانه رهسپارم کرد ز خوشه های محبت نثار جانم کرد دمی به مروت نگاه پاکم کرد به امتداد حضورش انتخابم کرد به باغ و برگ کلامش آشنایم کرد ز شاخه های وجودش استوارم کرد

در بهار زندگی احساس چاقی میکنم  ‏با همه گرسنگی فکر سیری میکنم ‏پس که بد دیدم ز پیتزاهای ظاهر خوب خود ‏بعد از این بر تکه نانی سخت گیری می کنم

آنکه خال سیه اش پایین است ‏دختر شهرک غرب پروین است ‏گرچه کس هیچ به پایش نرسید ‏هر چه خواهی لب اش شیرین است ‏دوستان به که ز لب یاد کنید ‏لب بی بوس لبی غمگین است

یک طرف گردان و لشگر یک طرف سرباز بی سر یک طرف محراب و منبر یک طرف مسکین بی فر یک طرف ماهی و صیاد یک طرف طعمه سر دار یک طرف قاضی و شاکی یک طرف محکوم محجور در عجب ماند
Read More

ما اسیر تیره رفتاری خویشیم مختصر در ساده انگاری خویشیم ما غلام کاهلان شیک پوشیم ژنده پوش جاعلان کم فروشیم ما سیاهی لشکر بادیم و طوفان دم به دم در محضر امیال پوچیم کو کنام امن و بی درنده خویی کز برون
Read More