بازی های قرن جدید

در جهانی که برای قفس انداختن روباهی

اشک میریزد تمساح

مرگ فوج فوج کبوتر ها

حتما بازیست

بازی است کودک من

نقاشیست

رنگ است

مثل رنگ قرمز

که زیادی شده است

میدهند دست منو تو مفتی

تا بپاشیم به هم

سرمان گرم شود

بمب ها را بزنید

خانه ها منتظر تخریب اند

کودکان منتظر کشته شدن

در وسط تمرین اند

بمب ها را بزنید 

مدرسه ها بسته شوند

کودکان را بکشید

ذهن ها خسته شوند

هر چه آنجاست بازیست

واقعا تکراریست

پر رنگ قرمز

همه را من دیدم

کودکی را دیدم که به آنجا امد

مادرش آنجا بود

پدرش آنجا بود

در سبدی

در دست اش

مادرش را بوسید

پدرش را بوسید

وطن اش را بوسید

همه در یک بوسه

ناگهان رو گرداند

زیر سنگی سنگین

دست سنگینی دید

و نگاهی سنگین 

زیر طاقی سنگین

مادرش انجا بود

پدرش اینجا بود

چشم ها مات نگاه مادر

دست در دست پدر

دیگران گفتند اش

قانع باش،  وقت بازی تنگ است 

مادرش را،  پدرش را، سبد اش را برداشت

و سراسیمه گریخت

پی بازیگوشی

بمب ها را بزنید

کودکان منتظر اند 

مدرسه ها بسته شوند

ذهن ها خسته شوند

از تکرار