There is no excerpt because this is a protected post.
There is no excerpt because this is a protected post.
چنان مستْ اسیر دلم ای دوست که میخانه و پیمانه بر اوست چرا این همه حاشا و تماشا علاج غم من پیچش یک موست
زمستان بسر گشت و سرما برفت کویر دلم سبز گردید و غم ها برفت اسیر دلی گشتم و باز شد دری کز هویس اش سر ها برفت
دلم من نار میخواهد ز منقار طعام ام مانده در دست ات نهان، یار بیا بشکن سکوت مرگبار ات سرِ ما مانده در بندت سرِ دار
بپاخیز و خیزش کن و یاد کن بورزش دل تنگ خویش شاد کن برای خودت باش و غم بر نگیر بگوشت بگیر پند و فریاد کن
تو چشات ستاره داری و خودت خبر نداری تو نگات بهارو داری و دل سپر نداری تو چنار سربلندی که در این دیار وحشی هوس سفر نداری و سر گذر نداری
کنارم باشی و دستم به دستانت گره خورده خیالت باشد آسوده و مرگ ات تا ابد مرده نباشی ساکت و رنجور و باشی عاری از هر غم نیازت ات بی نیازی و درونت شمع؛ افروخته