نویسنده: admin
-
پایان بی آغاز
این قصه بسر آمد و دیدار نشد این قائله سر آمد و گفتار نشد از خاطر من رفت خیال مست ات این فصل تمام و دل من باز نشد از دست برفت حسرت دستی و دلم در حسرت آن رفته گرفتار نشد رخصت نیامد و عرضم ناتمام ماند خاطر کنار رفت و دلم مبتلا نشد چون هیچ نشد قصیده ها مختصرند شعری که نداشت ابتدا، ابراز نشد
-
دریا
دیروز با شاعر قدم زدیم. رفتیم کنار یک دریا، نه دریایی آبی تیره با موج هایی بلند و خروشان و نه آسمانی خاکستری که تنها جلوه نور درخشش لحظه ای صاعقه هایی است که عمرشان از عمر یک حباب در دل طوفان کم تراست، بلکه دریایی نیلی و آرام با آسمانی آبی و اندکی سبز…
-
سرباز بی سر
یک طرف گردان و لشگر یک طرف سرباز بی سر یک طرف محراب و منبر یک طرف مسکین بی فر یک طرف ماهی و صیاد یک طرف طعمه سر دار یک طرف قاضی و شاکی یک طرف محکوم محجور در عجب ماند سردار ازل تا کجا این بی کلاهی ها به سر
-
گنه کار راست گو
چه کردند با گنه کاری که میگفت راست بدارش زدند و بریدند سرش راست راست نشستند و گفتند که او کافر است و یا عاشقی بی بر و پیکر است به خاکش کشیدند و از روی حسد گَزیدند و خوردند اش از روی قصد به امیال او قفل و مانع زدند به افکار او مُهر…