نویسنده: admin
-
یاد ایام
با تشکر از گوگل فوتوز که منو برد به خاطرات دور. به روزهایی که یک اکیپ بودیم سرخوش و سرمست. عاشق طبیعت و افتاده در دل رشته کوه های آلپ… کارمون این بود که هر شنبه، خروس خون صبح به جهد خودمون لبیک بگیم و در ظل گرما خودمون رو برسونیم به یخ های هیچ…
-
مرد شب
الان سال هاست که صبح ها چشمانم را باز میکنم، پتو را از روی خودم کنار میزنم، پاهای پرهنه ام را روی زمین سرد میگذارم و جسم نحیف ام را از تخت بلند میکنم. بی درنگ بسوی پنجره اتاقم میروم. پنجره را باز میکنم و موهای طلایی ام را به دست باد و آفتاب می…
-
آخرین سنگر
پنجره را باز کردم و مثل همیشه صندلی قهوه ای پررنگ چوبی که هر وقت رویش بشینی صدای جیر جیر میدهد را کشیدم جلو. از جیب پیراهن سفید ام که از فرط گشادی به کفن میماند بسته سیگار را بیرون کشیدم و سیگاری آتش زدم. روبروی خانه ما، دو تا خانه چفت هم دیگر است.…
-
پایان بی آغاز
این قصه بسر آمد و دیدار نشد این قائله سر آمد و گفتار نشد از خاطر من رفت خیال مست ات این فصل تمام و دل من باز نشد از دست برفت حسرت دستی و دلم در حسرت آن رفته گرفتار نشد رخصت نیامد و عرضم ناتمام ماند خاطر کنار رفت و دلم مبتلا نشد چون هیچ نشد قصیده ها مختصرند شعری که نداشت ابتدا، ابراز نشد
-
دریا
دیروز با شاعر قدم زدیم. رفتیم کنار یک دریا، نه دریایی آبی تیره با موج هایی بلند و خروشان و نه آسمانی خاکستری که تنها جلوه نور درخشش لحظه ای صاعقه هایی است که عمرشان از عمر یک حباب در دل طوفان کم تراست، بلکه دریایی نیلی و آرام با آسمانی آبی و اندکی سبز…