دسته: اشعار
-
بازی های قرن جدید
در جهانی که برای قفس انداختن روباهی اشک میریزد تمساح مرگ فوج فوج کبوتر ها حتما بازیست بازی است کودک من نقاشیست رنگ است مثل رنگ قرمز که زیادی شده است میدهند دست منو تو مفتی تا بپاشیم به هم سرمان گرم شود بمب ها را بزنید خانه ها منتظر تخریب اند کودکان منتظر کشته…
-
پایان بی آغاز
این قصه بسر آمد و دیدار نشد این قائله سر آمد و گفتار نشد از خاطر من رفت خیال مست ات این فصل تمام و دل من باز نشد از دست برفت حسرت دستی و دلم در حسرت آن رفته گرفتار نشد رخصت نیامد و عرضم ناتمام ماند خاطر کنار رفت و دلم مبتلا نشد چون هیچ نشد قصیده ها مختصرند شعری که نداشت ابتدا، ابراز نشد