با تشکر از گوگل فوتوز که منو برد به خاطرات دور. به روزهایی که یک اکیپ بودیم سرخوش و سرمست. عاشق طبیعت و افتاده در دل رشته کوه های آلپ… کارمون این بود که هر شنبه، خروس خون صبح به جهد خودمون لبیک بگیم و در ظل گرما خودمون رو برسونیم به یخ های هیچ وقت آب نشده روی دولومیتی ها. دوستی داشتم و دارم که سال هاست روزمرگی و کرونا و زندگی بزرگ سالی از هم سوامون کرده. ولی یاد و خاطره اون روز ها، اون سیب ها که روی قله های کوه گاز میزدیم و بعدش می پریدیم توی دریاچه های آبی که از رشته کوه های آلپ سرازیر شده بودند… لحظه ای از خاطرم، از خاطرمون کنار نمیره. دلم برات تنگ شده رفیق. تو راهنما بودی و من رهرو… مارو می بردی به دل طبیعت و هر وقت نفسمون می برید، با همون صدای آرام و خون سرد ات میگفتی، ده دقیقه دیگه میرسیم بالای قله… و من میفهمیدم که باید جمع رو بخندونم و حرف بزنم تا سختی راه برامون کوتاه تر بشه. دلم برای راه رفتن روی پل های خطرناک، عبور کردن از تمام اون مسیر های صعب العبور، دلدرد ها و پا درد ها، منظره های خیره کننده، نشستن روی قله ها، و زیگزاگی پایین اومدن از دامنه کوه ها تنگ شده. دلم برای تو تنگ شده… تو که قسمت کردن بلد بودی. رفیق بودی و رفاقت ات هیچ وقت به رقابت تبدیل نشد… امروز جهدی کردم و بلیط گرفتم تا بیام. تا بیام و ببینمت و دلم به جمالت روشن بشه.