چه کردند با گنه کاری که میگفت راست
بدارش زدند و بریدند سرش راست راست
نشستند و گفتند که او کافر است
و یا عاشقی بی بر و پیکر است
به خاکش کشیدند و از روی حسد
گَزیدند و خوردند اش از روی قصد
به امیال او قفل و مانع زدند
به افکار او مُهر باطل زدند
به زیبایی اش چشم بستند و باز
به دارایی اش چشم کردند باز
نه دیدند اندیشه و بزم او
نه گفتند حرفی از حصل او
نه دردش شنیدند و نه راز او
نه کامش شکر کردن و نه راه او
شکستند اش از پشت تا خم شود
بکوتاهی خیل مردم شود
کشیدند نقشه ها از برش
که تا پر کنند کیسه ها آخرش
به خنده گرفتند راه خوشنامی اش
به دندان دریدند بال پروازی اش
شگفتا که او گم نشد
ز زخم زبان خسته و خم نشد
بپا خواست از آتش و داد شد
به شاگردی شعر استاد شد
کلامش نوشت و دری باز کرد
به یاری که در دل ازو یاد کرد