بکوبیدم در میخانه تا از در برون آیی به لبخندت جهان گیری و در دل ها فرود آیی به آغوشم بگیری و دلم را پاسبان باشی ز میثاق ات خبر گیری و هردم پیش ما آیی

کنارم باشی و دستم به دستانت گره خورده خیالت باشد  آسوده و مرگ ات تا ابد مرده نباشی ساکت و رنجور و باشی عاری از هر غم نیازت ات بی نیازی و درونت شمع؛ افروخته

ندانستی که پیچی و بینی بظاهر پسندی و خیزی تو داخل نبینی و گیری کمند اش به بهجت گزینی و قائل به رجعت نیایی که آوردگاه ات نبد جز سرابی

بیا تا خانه ای سازیم که سقفش تا فلک باشد که بنیان اش من و تو، کودکانی بی کلک باشد بیا تا سایه ای دائم بیاندازیم بر این خانه که طفلی ساده و معصوم درونش تا ابد باشد بپاشیم رنگ شادی روی
Read More

من از خشت کج و معوج نمی ترسم من از قُرب میان خانه ها هرگز نمی ترسم نیم بیگانه با پیر زنی مسکین گرفته در بغل نانی و گوید زیر لب ذکر و سرش سنگین بسانی که بود لالایی خوابی ملال انگیز
Read More

Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipisicing elit, sed do eiusmod tempor incididunt ut labore et dolore magna aliqua. Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipisicing elit, sed do eiusmod tempor incididunt ut labore et dolore magna aliqua.