Author: Iman Far

  • مست

    چنان مستْ اسیر دلم ای دوست که میخانه و پیمانه بر اوست چرا این همه حاشا و تماشا علاج غم من پیچش یک موست

  • زمستان

    زمستان بسر گشت و سرما برفت کویر دلم سبز گردید و غم ها برفت اسیر دلی گشتم و باز شد دری کز پی اش صد سر از ما برفت

  • نار

    دلم من نار میخواهد ز منقار طعام ام مانده در دست ات نهان،  یار بیا بشکن سکوت مرگبار ات سرِ ما مانده در بندت سرِ دار

  • ورزش

    بپاخیز و خیزش کن و یاد کن بورزش دل تنگ خویش شاد کن برای خودت باش و غم بر نگیر بگوشت بگیر پند و فریاد کن

  • ستاره

    تو چشات ستاره داری و خودت خبر نداری تو نگات بهارو داری و دل سپر نداری تو چنار سربلندی که در این دیار وحشی هوس سفر نداری و سر گذر نداری

  • انتظار

    بکوبیدم در میخانه تا از در برون آیی به لبخندت جهان گیری و در دل ها فرود آیی به آغوشم بگیری و دلم را پاسبان باشی ز میثاق ات خبر گیری و هردم پیش ما آیی

  • کنارم باشی

    کنارم باشی و دستم به دستانت گره خورده خیالت باشد  آسوده و مرگ ات تا ابد مرده نباشی ساکت و رنجور و باشی عاری از هر غم نیازت ات بی نیازی و درونت شمع؛ افروخته

  • باطن

    ندانستی که پیچی و بینی بظاهر پسندی و خیزی تو داخل نبینی و گیری کمند اش به بهجت گزینی و قائل به رجعت نیایی که آوردگاه ات نبد جز سرابی

  • خانه امن

    بیا تا خانه ای سازیم که سقفش تا فلک باشد که بنیان اش من و تو، کودکانی بی کلک باشد بیا تا سایه ای دائم بیاندازیم بر این خانه که طفلی ساده و معصوم درونش تا ابد باشد بپاشیم رنگ شادی روی هر دیوار به پشت هر در اش شعر و طرب باشد زمینش را…

  • ترس

    من از خشت کج و معوج نمی ترسم من از قُرب میان خانه ها هرگز نمی ترسم نیم بیگانه با پیر زنی مسکین گرفته در بغل نانی و گوید زیر لب ذکر و سرش سنگین بسانی که بود لالایی خوابی ملال انگیز خدایا باز هم توبه… از ناکرده ها توبه من از سبزی و چاقو…